۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

۲۵

روزی امام بالای منبر در مورد معراج خود سخنرانی میکرد. دو مرد سفید پوش نزد امام آمدند و او را به زور با خود بردند. امام پرسید: آیا شما مرا نزد خلیفه میبرید تا شهید کنید؟
آنها گفتند: نه، شما رو میبریم تیمارستان و بستری میکنیم تا خوب شوید.
امام در حالی که سعی میکرد از دست آنها فرار کند رو به دوربین گفت: قاعدتا نباید اینطور میشد.

۲۴

ابودیزل نقل میکند روزی دافی تینیجر بر امام وارد شد و به ایشان گفت که عاشق امام شده است. نقی هم طبق عادت گذشته فرمود: لیاقت تو برادر من است که پشت تو ایستاده. عفیر که پشت درب دفتر امام ایستاده بود و حرف ها را میشنید، خیلی سریع جفتک اندازان خود را به پشت آن دختر رساند.
دختر تا عفیر را دید، یک دل نه صد دل عاشقش شد و قرار عروسی گذاشتند و از امام خواستند تا همان جا صیغه محرمیت و عقد را یکجا جاری کند.
نقی که با چشمانی گرد نظاره گر اوضاع بود فرمود: قاعدتا نباید اینطوری میشد!

برگرفته از کتاب داستانهای باورنکردنی ائمه اطفار - نوشته خلبان مرتضی مطهری

۲۳

ابو چمن نقل میکند كه امام با توجه به علم لدنی شان مبلغ زيادی روی قهرمانی منچستر يونايتد شرط بسته بودند وقتی در دقيقه ی 92 از برد منچستريونايتد مطمئن شدند طی العرض نمودند و به ورزشگاه من سيتی رفتند برای تحقير حريف كه ناگهان ابيفرض در بارگاه الهی دست رباتی جديدش خورد به كيبرد سيستم معجزات ائمه ويندوز پريد قاطی پاتی شد و من سيتی يهو 2 گل زد!
سپس امام فرمودند قاعدتا نبايد اینگونه ميشد!
طلبکاران نيز چون نقی پول نداشت شوشول عسگری كوچولو را بريدند و به مبلغ گزافی فروختند و خاندان ائمه به فاک رفت.

۲۲

روزی امام بر عفیر نشسته بود و داشت برای جماع الوداع با زنی که دو ساعت از اعتبار صیغه او با امام مانده بود یورتمه کنان میرفت که ناگهان تازیانه ی امام جای اینکه بر روی عفیر فرود بیاید، بر روی سر یک عابر فرود آمد!!
عابر گفت:یا نقی! من میخواهم جبران کنم و تازیانه ای بر تو زنم!!
امام سریعا چار دست و پا به حالت قمبل روی زمین نشست و فرمود: بزن ای صحابه!!!!
صحابه چنان تازیانه ای به امام زد که ایشان دو بار به حالت یویو وار به معراج رفت و برگشت نمود. بعد هم یک اردنگی بر امام وارد کرد که حجر الاسود قاه قاه به خنده افتاد.
امام در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود فرمود: قاعدتا نباید اینگونه میشد!!!

۲۱

امامنا نقی از کثیف ترین و پرپشم ترین امامان بودند.
ابا ژیلت نقل میکند که روزی حسنین که نمیخواستند ایشان را ناراحت کنند نزد امام نقی رفته و گفتند:
یا نقی ما هرکدام نوره می کشیم، قضاوت کن و بگو کدام بهتر نوره می کشد؟
امام نقی فرمود نوره قدیمی شده بیاید از ژیلت بیک سوسن استفاده کنید.
باری ،پس از اینکه حسنین با ژیلت بدن خود را شی و (shave) کردند بسیار به کامران و هومن شبیه شدند.
امامنا نقی(شق) با دیدن این لحظه عرفانی فرمود : قضاوت رو بی خیال خودتون خوبید.....

حسنین که از سرنوشت شوم خود آگاه شدند با نگاهی به دوربین گفتند: قاعدتا" نباید اینطور میشد.

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

۲۰

نقی دختری تنومند با قوزکی پر گوشت دید! آب از دهان حضرت راه افتاد و او را به منظور جماع هاردکور به خانه آورد. اما به محض اینکه دامنش را پایین کشید جیغ بلندی زد و از هوش رفت ...
وقتی به هوش آمد دردی در دبر خود داشت و کاندومی مصرف شده بر محاسن مبارکش!!! با خود گفت: قاعدتا نباید اینطوری می شد ....

نقی و ترانسکشوال ها، از کتاب جماع غیر ممکن

۱۹

عده‌ای نزد امام نقی آمدند و گفتند که عباس تایسون (از اراذل نظام آباد) با لات و لوت‌ها و کفتربازها می‌چرخد. شما نامه‌ای به وی بنویس تا خودش را جمع و جور کند.
بالاخره برای تیپ فرهیخته شما این وضعیت خوب نیست.
امام مقداری محاسنش را خاراند و فرمود بله درست است. سپس روی یک تکه پاپیروس لیست خرید خواروبار از سوپر دریانی را نوشتند و گفتند این را به عباس تایسون بدهید. اصحاب گقتند شما انگار مخت تاب داره ها، ما میگیم یارو لش و لوشه شما لیست خرید میدی؟ امام نگاه عاقل اندر سفیهی به آنها انداخت و فرمود شما که نمیدونید الکی زر نزنید. الان این لیست خرید رو بهش بدید اون به احترام من میره دنبال تهیه پول از دوستاش و خودش و همه دوستاش از فردا تبدیل میشن به بهترین آدمهای دنیا. صحابه که از روش تربیتی امام گرخیده بودند لیست خرید را نزد عباس تایسون بردند. عباس تایسون با دیدن لیست خرید یک فصل صحابه را سفت کتک زد و فحشهای خیلی ناجوری به امام و اهل بیت داد. صحابه بدو بدو نزد امام برگشتند و قضیه را گفتند.
امام مجدداً دستی به محاسنشان بردند و فرمودند قاعدتاً نباید اینطوری میشد، حالا یه خرید کردن که اینقدر عصبانی شدن نداره. اون زنبیل رو بده به من خودم میرم خرید.

۱۸

روزی امام اصحاب خود را جمع کرد و یک چوب به آنها داد و به آنها گفت بشکنید اصحاب شکوندند، دو چوب داد اصحاب شکوندند، چند چوب داد اصحاب شکوندند، چندین چوب داد شکوندند و در این زمان بود که امام با حزن و اندوه بسیار گفتند قاعدتاً نباید اینجوری می شد.

در باب ضایع شدن امام

۱۷

روزی شخصی به خدمت امام نقی رسید و از امام پرسید: آیا بهشت و جهنم وجود دارد؟
+بله
-پس چرا من نمیتوانم ببینمشان؟
+ای ابله، پس از مرگ میتوانی آنها را ببینی
-ای امام حمام! من در جنگ نقروان با شمشیر دشمن به دو قسمت مساوی تقسیم شدم و مردم. ولی هنوز نتوانستم بهشت و جهنم را ببینم
+آیا راست میگویی؟
آن شخص هم لباسش را بالا زد تا امام جای شمشیر دشمن را بر بدنش ببیند
-نکند بهشت و جهنمی وجود ندارد و ما را مچل کردی!؟
+امام لبخندی بر لبش نقش بست و بعد از نگاه به دوربین فرمود: قاعدتا نباید اینطوری میشد و همانجا غش کرد

از سری احادیث نباید اینطوری میشد چه بهتر که آنطوری میشد

۱۶

ابورامکال مینقلد:
به امام نقی وحی شد که باید فرزندش را در راه خدا قربانی کند. پس امام هم سر ساعت عسگری کوچولو را به جاجرود برد تا به گفته خدا عمل کند. امام چند ساعتی منتظر ماند تا خدا قوچ یا گوسفندی نازل کند تا به جای عسگری کوچولو گردن وی را بزند، ولی هر چه منتظر ماند حیوانی نیامد. پس چند فحش رکیک نثار خدا کرد. خدا هم عذابی سخت به شکل سیل نازل کرد و بیشتر سامرا را آب برد.
امام نقی هم تبسمی کرد و بهت زده به دوربین فرمود: قاعدتا نباید اینطوری میشد!
بعدها امام عادل بودن را از صفات خدا حذف کرد.

۱۵

خبر درآمد که عباسیون در پی کشتن امامند، امام شبانه با عفیر گریخت و شمقدر در بستر امام خوابید. آن شب سوسن و شمقدر بعد از خواندن صیغه مضارع باهم کلی جماع اسلامی کردند. امام نیز با عفیر به درون غاری رفت. در آنجا بت بزرگ کمین کرده بود و با امام هات لواط نمود.
آخر شب امام به دوربین نگاهی نمود و فرمود:
قاعدتاً نباید اینطور می شد!

۱۴

روزی امام نقی تبر را برداشت، و به قصد نابود کردن بت ها به بتخانه مرکزی سامرا رفت.
هنوز اولین ضربه را وارد نکرده بود که بت اعظم به حرکت درآمد و کمر نقی را گرفت و از زمین بلند کرد.
امام نقی وحشت زده بود و نمی دانست که اهالی سامرا، جای بت ها را با ربات های بزرگ، تعویض کرده اند.
متاسفانه ربات های فوق ، شوخی سرشان نمی شد و دسته تبر مذکور را به امام نقی (ع)، تنقیه کردند.
امام با حالتی بهت زده رو به دوربین فرمود: قاعدتا نباید اینطوری می شد!

۱۳

امام در مسجد نشسته بود و خطاب به اصحاب فرمود : من به زودی از میان شما میروم . هرکس دینی به گردن من دارد بگوید تا من مدیون شما نمانم. ابن ابنه که در جمع نشسته بود برخواست و گفت: شما چند سال پیش به اشتباه مرا مجازات کرده و 80 ضربه شلاق به من زدید. الان میخواهم جبران کنم. امام که فکر اینجاشو نکرده بود زیر لبی به شمقدر گفت: حالا چیکار کنم؟ شمقدر خندید و گفت: افه حدثی که میای باید پاش وایسی. دمر بخواب که مردم کار دارند. امام هم به ناچار آماده اجرای حکم شد که ناگهان حسنین از بین جمعیت بیرون آمده و به ابن ابنه گفتند بگذار ما هرکدام 80 ضربه بزنیم و تو بین ما قضاوت کن! ابن ابنه هم قبول کرد....
امام با نگاهی مظلومانه به نقطه ای نامعلوم زیر لبی فرمود: قاعدتا نباید اینطور میشد...

نتایج الاستمنا فی الکنج الدیوار- شیخ جقینی- اون صفحه که چایی ریخته روش نه. بعدیش.

۱۲

مشرکین به دنبال نقی افتاده بودند که حضرت را بکشند، نقی به غاری پناه برده و دست به دعا گفت: خدایا مرا یاری کن ....
ناگهان هزاران عنکبوت به اذن الهی آمدند و میلیون ها تار و پود از هر طرف تنیدند، گویی درب غار سنگ خارا شد! پس مشرکین به درب غار رسیدند، اما شمشیرهایشان بر تارها کارگر نمی شد! نقی مسرور از امداد الهی در پشت تارها ایستاده بود و زبانش را در می آورد و به مشرکین میدفینگر نشان می داد! به ناگاه مشرکین درب دیگری پیدا کردند و از آن وارد غار شدند! حضرت خواست فرار کند که در تارعنکبوت ها گیر کرد و مشرکین تک تک نقی را سپوختند در حالی حضرت فریاد می کشید: قاعدتا نباید اینجوری می شد .....
نقی و باگ های امداد غیبی

۱۱

همه مردم شهر برای جشنهای 300 ساله خلافت عباسیون از شهر خارج شده بودند، اما امام و اهل بیتش به نشانه اعتراض در خانه مانده بودند. شب شد. بت بزرگ با تبری در دست به خانه نقی وارد شد...
صبح امام از خواب برخاست، تبر خونین در یک دست و شوشول عسگری در دست دیگر.
امام با همان نگاه سفاهت بار به دوربین خیره شده و گفت: "قاعدتا نباید اینطور میشد".

۱۰

ابولاشی روايت ميکند كه با امام نقی طبق معمول از دست سربازان معتصم به غاری پناه برديم عنكبوتی نيز با تارش ورودی را پوشاند كه سربازی از بيرون غار داد زد نقی مقاومت فايده نداره بيا بيرون دوربین سنسور گرما داریم ميبينمتون!
امام فرمودند قاعدتا نبايد اينگونه ميشد

۹

در سامرا خشکسالی آمده بود و مردم از نقی(♂) خواستند که از الله طلب باران کند. حضرت که دیده بودند خشکسالی خیلی شدید است ، به داخل مسجد شهر رفتند و درب مسجد را برای 1 ماه بستند و تمام مدت به دعا مشغول شدند. الله تصور کرد که حتماً خشکسالی در سامرا خیلی باید شدید باشد که نقی چنین میکند لذا برای مدت 1 ماه بدون وقفه باران به سامرا فرستاد که متاسفانه موجب بروز سیلی بمراتب شدیدتر از دوران نوح شد و تمام مردم شهر غرق شدند. حضرت که -به لطف الله از این واقعه جان سالم بدر بردند- دچار دوگانگی ارزشی شده بودند و تا آخر عمر هر 3 ثانیه یکبار میگفتند: قاعدتاً نباید اینطور میشد.

داستانهای هزار و یک نق - ابوالبول بولانی

۸

ابولاشی نقل میكند كه امام نقی و عفير(لعنت اله علیه) از دست سربازان معتصم به غاری فرار کردند. عنکبوت های درون غار فورا تاری 5 لايه بر در غار تابيدند. سپس عنکبوتی به اذن خدا زبان باز کرد و امام را گفت یا نقی ما عنكبوت های آدم خوار كتاب هری پاتر هستيم
امام فرمود قاعدتا نبايد اينگونه میشد.

۷

آورده‌اند روزی امام نقی و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی!
ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. امام نقی فریاد برآورد که جامه‌ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلا بدجوری شنیده‌ام.
مریدان و امام نقی در حالی که جامه‌ها را آتش زده و فریاد می زدند، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت: «یا امام نقی! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟!» امام نقی گفت: «نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است.»
راننده‌ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه برخوردندی و همه‌ی سرنشینان جان به جان آفرین مردندی.
امام نقی و مریدان ایستادند و امام نقی رو به مریدان گفت: «قاعدتن نباید این طور می شد!» سپس رو به ابولاشی کرد و گفت: «تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟»
ابولاشی گفت: «آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد!»

۶

روزی نقی (ع) تبر خود را برداشته و به همراه عفیر و شمقدر راهی بتخانه شدند تا آثار شرک را از بین ببرند. حضرت شروع به شکستن بت ها کرد و در آخر هم تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت. از آنجا که حضرت یادش رفته بود ساعتش را جدید کند و طبق ساعت قدیم کار می کرد، گمان نمی کرد که مردم انقدر زود به شهر برگردند. برای همین موقع خروج از بتخانه با مردم و عوامل حاکم رو به رو شدند.
-: بگید ببینم کی این بت ها رو شکسته؟
امام نقی که از شدت ترس بیضه هایشان زیر گلوی مبارک جفت شده بود قاطی کردند و سریع در پاسخ گفتند: چرا از این دو حیوان نمی پرسید؟
آنها هم درجا به امام نقی اشاره کردند، در این هنگام امام رو به دوربین کرده و گفتند: قاعدتا نباید اینطوری میشد! و با لوله بر سر خود کوفته و از هوش رفتند (به سبک مهران مدیری).



۵

امام و ابولاشی طبق معمول پس تعقیب و گريزی از دست سربازان معتصم درون غار جد اسپايدرمن رفتند. سربازان معتصم پس پيدا كردن ايشان با شمشیر و نيزه قصد پاره نمودن تار را داشتند كه به اذن الله تار پاره نشد. ولی متاسفانه سربازان معتصم به جای ايمان آوردن با 2 بازوکا غار را بر سر آن بزرگوار خراب كردند!!

امام از زير آوار فرمودند قاعدتا نبايد اينگونه میشد.

۴

امام نقی و ابولاشی برای فرار از دست ماموران معتصم وارد غار شدند و عنکبوت بلافاصله تارهایی را که از قبل آماده کرده بود بر دهانه غار نصب کرد.
ناگهان از ته غار یک دسته بزرگ خفاش به آنها حمله کرد، ابولاشی در حالی که خفاش ها داشتند چشمهایش را در میآوردند، فریاد میزد: نقی خوارتو گا ......
امام نقی که در تارهای عنکبوت گیر کرده بود رو به دوربین فرمودند: قاعدتا نباید اینجوری میشد.

۳

از ابودیزل: امام نقی که از بت پرستی مردم سامرا خسته شده بود، شبانه به بتخانه رفت و تمام بت ها را با تبر شکست و تبر را در دست بت بزرگ قرار داد.
فردا از طرف نظمیه، امام را احضار کردند. رییس نظمیه به امام گفت: دیشب یک نفر بتها را شکسته و تبری در دست بت بزرگ دیده شده، آیا شما می دانید چه کسی بت ها را شکسته؟
امام فرمود: خُب حتما بت بزرگ آنها را شکسته.
سپس رییس نظمیه، فیلم شب قبل دوربین مدار بسته در بتکده را به امام نشان داد که نقی با تبری به دست در حال شکستن بتها بود.
امام با حالتی بهت زده رو به دوربین فرمود: قاعدتا نباید اینطوری می شد!

۲

روزی شخصی نزد امام نقی (ع) آمده و به ایشان گفت:" اگر معاد راست است به من نشان ده که خداوند چگونه مردگان را زنده مى کند؟ آن بزرگوار برای اثبات معاد مانند ابراهیم (ع) چهار پرنده گرفتند و آنها را پیش خود کشته و گوشتشان را با هم مخلوط کردند و سپس بر هر کوهى، پاره اى از آن را قرار دادند. آنگاه، آن پرندگان را یکی یکی صدا کردند ولی از هیچکدام خبری نشد. حضرت فرمود:"قاعدتاً نباید اینطور میشد." سپس برای کشف حقیقت به بالای یکی از کوهها رفتند و دیدند که کفتارها تمام گوشت پرندگان را خورده اند.

نقی و شکست در تکرار معجزه ها

۱

روزی دو زن نزد امام آمدند و هر دو ادعا کردند که مادر یک بچه هستند.
امام فرمودند: بچه را وسط بگذارید و هر زن از یک طرف دست کودک را بکشد.
آن دو زن آنقدر کودک را کشیدند که از وسط نصف شد. امام کمی جا خوردند و فرمودند: قاعدتا نباید اینجوری می‌شد.